Thursday, October 20, 2005

Ù­
شدیدا دچار یک خلا عاطفی عمیق شده ام.
در چند روزه آینده حالم بدتر هم خواهد شد.
آیدین هم که برود
--------------------------
پزشک معالجم "مرگ" تجویز می کند.
پرستار " خاطرات نوستالژیک" به سرمم اضافه می کند.
مثل هنرپیشه ای که در حال مرگ است، تمام خاطرات از جلوی چشمانم می گذرد.
معده ام را با وایتکس لیمویی می شویند.
فایده ای ندارد. تو در من جذب شده ای.
من می میرم...

Saturday, October 15, 2005

Ù­
دیروز جمعه از سر بیکاری (هنگ اوور نبودم) لباسهایم را از روی رنگ طبقه بندی کردم و به یک نتیجه کلی رسیدم!


من هیج لباس سبزی ندارم!!!!


Ù­
وقتی طرف مقابلتون کار اشتباهی می کنه!!! این فرصت رو بهش بدین که کارش رو توجیه کنه. گاهی اونقدر جمله های خنده داری می شنوید که یادتون می ره طرف چیکار کرده. بخصوص اگه طرف عاشق فیلمهای تخیلی باشه...

*به گمانم این روزها ....ها با سفینه اینور و اونور می رن!!!

Tuesday, October 11, 2005

Ù­
چیزی شبیه جوجه اردک زشت.
با این تفاوت که هرگز زیبا نخواهد شد.
رابطه ام با تو را می گویم....

Sunday, October 09, 2005

Ù­
من بارها به آقای فرامرزی گفته بودم برای رسیدن به خواسته هایش هیچ کاری نمی تواند بکند ولی آقای فرامرزی اصرار داشت که می تواند خواسته هایش را در یک بطری بریزد و به دریا بی اندازد تا دریا آرزو هایش را برآورده کند.
آقای فرامرزی امروز یک افسردگی از نوع حاد دارد. او با اینکه به تمام آنچه در بطری نوشته بود و در دریا انداخته بود رسیده است امروز به این نتیجه رسیده است که خواسته های اشتباهی را درون بطری گذاشته است. بنابراین آقای فرامرزی حالش خیلی بد است.

من یواشکی بدون اینکه کسی متوجه بشود خواسته هایم را درون بطری می گذارم و به دریا می ریزم.

به گمانم دریا بی سواد است.

آقای فرامرزی حالش بهتر می شود.

Saturday, October 01, 2005

Ù­
فاصله " من " تا " تو " را دویده ام.
در بازه زمانی بیش از دو سال.
از " تو " متنفرم...



:


^^[