|
Ù آقای ف. بیش از 30 سال است که در اتریش زندگی می کند. 27 سال است که از بیمه بیکاری امرار معاش می کند. روزی 3 پاکت سیگار می کشد و الکلی است.آقای ف. بسیار قد بلند و لاغر است.
خانم ش. 58 سال دارد. 2 سال است که از شوهرش جدا شده است. بسیار چاق است و بنا به گفته خودش در این 2 سال 19 تا خواستگار داشته است. بنا به اظهارات خودش ماشین پورشه داشته ولی در زندگی عشق مهم تر از پول است. به همین دلیل عاشق آقای ف. شده است. این داستان یک نقطه گنگ دارد که من آن را نمی فهمم. یا آقای ف. می خواهد سر خانم ش. کلاه بگذارد یا خانم ش. می خواهد سر آقای ف. کلاه بگذارد. ولی این را نمی فهمم که چرا؟؟؟ Ù رفتیم شهر بازی، چرخ و فلک سوار شدیم. چرخیدیم تا به امروز رسیدیم.
با هم صحبت کردیم. قرار شد برگردیم. من برگشتم، اون موند. داشتم می رفتم موبی دیک ناهار بخورم، جای پارک نبود، جلوی پارکینک پارک کردم، پلیس منو جریمه کرد. برگشتم خونه، اون اومده بود،خوشحال بود، چرخیده بود به آرزو هاش رسیده بود. تو انباری قایم شدم، نمی خواستم کسی گریه هام رو ببینه، اون رفت. شهر بازی رو می خوان خراب کنن، تعطیله. من برای رسیدن به آرزوهام جایی رو ندارم که بچرخم... Ù ...
نه بیشتر Ù پنج دقیقه دیگر برگرد
به خانه برو همانجا که تاریک است |
|
^^[ باÙا ] |