Thursday, November 20, 2003

Ù­
درد که شروع ميشه٬‌ يک تيکه ابر خاکستری متراکم راه تنفس من رو ميبنده. درد که شروع ميشه تمام دلتنگی ها روی ابر خاکستری متراکم سوار ميشن و ابر خاکستری متراکم سنگين
ميشه و آماده برای باريدن. درد که شروع ميشه تمام آفتابها فراموش ميشن و گلدون شمعدونی پشت پنجره خم ميشه.
درد که شروع ميشه فکر ميکنم که اگه ابر خاکستری متراکم اگه بباره درد فراموش ميشه. ولی اينطوری نيست. ابر خاکستری متراکم فقط ميباره. فقط ميباره. فقط ميباره.
امروز هم درد شروع شد. ابر خاکستری متراکم اومد و راه گلوم رو بست. ميشه برام يه قصه بگی؟؟؟ شايد ابره بره. ميشه بغلم کنی بگی خيلی دوستم داری؟؟؟ شايد ابره بره
....
ميشه اشکهام رو پاک کنی...



:


^^[