Wednesday, December 31, 2003

Ù­
دوربین رو که دستم گرفتم کفشها رو ردیف کردم و ازشون عکس گرفتم. عمق میدان. عکس دسته جمعی. عکس تکی. پرتره و این شد پروزه من
یک کم که بزرگتر شدم عکسها از قالب سیاه و سفید بودن در اومد و کمی رنگ به خودشون گرفت
هیچ وقت عکسهای رنگیم خوب نبود ولی سوزه ها عوض شد
از روی زمین بلند شد و به پنجره ها رسید از پنجره گذشت و به آسمون رسید به خونه ها به آدمها
به زندگی

هر بار توی تاریکی
نوری به وسعت 13*18

زندگی ظاهر می شه
زندگی ها سایه ای می شه از خاطرات
خاطرات رو پاناروما می گیرم
محو میشن

آخرین کاغذ سفید زیر آگران سیاه می شه
این حلقه آخر رو از تو عکس گرفته بودم
تو سوختی


Sunday, December 28, 2003

Ù­
یه ظرف کوچولو که می شکنه می گم آخی
یه چیزی که گم می کنم تا مدتها چشمم دنبالش می گرده

توی بم مردم زندگیهاشون شکسته
بهترینهاشون رو زیر آوار گم کردن

حرفی برای گفتن نیست


Ù­
دوباره می سازمت ای وطن

Sunday, December 21, 2003

Ù­
پنجره هایی که کنار هم چیده شده بودند خیلی بالاتر از این بودند که من بتونم بدون اینکه روی پاشنه پام وایستم توو رو ببینم. تو اونطرف پنجره بودی توی راهرویی که پر بود از یونیتهای دندانپزشکی و تو داشتی دندونهای من رو دونه دونه پر می کردی از درد. دنبال در ورودی راهرو گشتم تا بیام و خودم رو از دست تو نجات بدم. دم در راهرو پیرمردی که با بخاری برقی کوچولو عشق بازی می کرد نگاهی به من کرد و ازم پرسید که کجا میرو! بهش گفتم با دکتر کار دارم. گفت ایشون مریض دارن و... دیگه به حرفهاش گوش نکردم دستگیره در رو چرخوندم و اومدم تو سر تا سر راهرو یونیتهایی بود که تو پشتش داشتی دندونهای من رو از درد پر می کردی. نمی دونستم کودوم منم کودوم تو. هر چی صدات کردم جواب ندادی و با اون مته که صدای وحشتناکی داشت سعی کردی تمام دندانهای من رو بتراشی
من بهتره فردا به تو فکر کنم

Tuesday, December 16, 2003

Ù­
توی دانشگاه بودم؛ دانشگاه فنی تهران جنوب, ساختمون سمت چپ, دنبال تو نیومده بودم, هر چند بارها و بارها برای اینکه سر کلاسهات حاضر بشی ساعتها پشت در کلاسها نشسته بودم. ساختمون دانشگاهتون داشت به شکل یه دایره در میوومد و در و دیوارش به هم نزدیک می شد. تو نبودی یعنی هیچکس نبود از پله ها بالا رفتم پشت سرم پله ها خراب شد و من موندم میوون پله ها که عاشق شدم. عاشق .... نه تو نمی شناسیش. آخه سنش خیلی زیاده و تو هیچوقت ندیدیش. خوب یکی از استادامه. نه بیشتر چیزی بهت نمی گم آخه عاشقش نشدم که. داشتم فکر می کردم که چقدر تنهام یه نگاهی به زندگی و گذشته ام انداختم دیدم همیشه تو لحظه های تنهاییم یکی تو زندگی ام بوده
خوب ببخشید من یادم نبود تو شهید بهشتی دندانپزشکی خوندی. حالا اگه یه روز وقت کردی. نه بهتره که اینطرفها نیای.بذار باهات رو راست باشم. آره هنوز دوست دارم و هنوز عاشقتم ... نه بیشتر عاشق اون استادم هستم تا تو. میشه خودت خیلی محترمانه از زندگی من بری بیرون؟ من بدون تو نمی تونم زندگی کنم. با تو هم. نه میدونی من دیگه عاشق تو نیستم. من عاشق خیال تو ام. عاشق عکسهایی که توی قابهای چوبی به من لبخند میزنند. اگه سعی کنی این خیال رو به واقعیت تبدیل کنی یا اگه سعی کنی از توی قابهای خوشگل روی کتابخوونه بیای بیرون همه جیز خراب می شه . پس توی قابها بمون. اینجوری پاییز خیلی قشنگ تره

Saturday, December 13, 2003

Ù­
یادم هست
یادم هست
تو یادت نیست
عشقم یادم هست. گریه هایم یادم هست.تمام آن شبهایی که منتظر معجزه بودم یادم هست. مهربونیهات یادم هست
چشمان من یادت نیست. گریه های من یادت نیست. نگاههای ملتمسانه من یادت نیست که هر کدام فریاد می زد " نرو" . هیچکدام یادت نیست
نگو یادت نیست. یادم هست. یادم هست
تو یادت نیست

Monday, December 08, 2003

Ù­
خمیر مجسمه سازی وقتی فهمید می خوام آدمش کنم تب کرد بعدش هم هر کاری کردم آدم نشد



:


^^[