Friday, April 22, 2005

Ù­
متاسفم. متاسفم. ببخشید. ببخشید. می دونم که مدت نسبتا طولانی آدم غیر قابل تحملی شده بودم و هنوز هستم. می دونم که بیش از حد تو این مدت اشتباه کردم. و این رو هم می دونم که بیش از هر کسی به خودم آسیب رسوندم. تو این مدت با وجود اینکه روزهای خیلی خوبی رو گذروندم ولی افسرده بودم. این افسردگی هرچند دیگران رو آزار می داد ولی مخاطب اصلی اش خودم بودم. می دونم تصمیم های غلط گرفتم. راههای اشتباه زیادی رو عمدا رفتم می دونم داشتم با خودم به ضرر خودم مبارزه می کردم. خیلی از اشتباهاتم رو می دونم. خیلی چیزها عوض شد. خیلی راهها رو اشتباه رفتم که قابل برگشت نیست. روزها خوب و بد زیادی رو پشت سر گذاشتم و همه اینها از روزی شروع شد که تو رفتی. وقتی رفتی انگار زندگی خالی شد. انگار همه چیز یه حباب شد و تارسیدم بهش ترکید. زندگی شد یه گلوله که بی هدف به هر جایی می رفت. تنها شدم. اونقدر به تو فکر کردم که تو شدی مرکز دنیای من. تو شدی تمام خواب و بیداری من. بهترین حادثه شد دیدن تو توی خواب. بهترین حادثه شد شنیدن خبری از تو از طرف عمو ممد. نمی دونم کی رو باید نفرین کنم برای این سالهای از دست رفته؟ خودم رو؟ تو رو؟ یا ...؟ تو این مدت هر از چند گاهی تصمیم می گرفتم که تو رو از زندگی ام بندازم بیرون. بارها این تصمیم احمقانه رو گرفتم و بارها بهش نتونستم عمل کنم. از خودم دور شدم تا از تو دورتر شم. بشم یه آدم دیگه. نشد. دو باره هوا گرم شده. چند روز دیگه باید از این پله ها بیای بالا روبروم بشینی و من عاشقت بشم. کاش ایندفعه نیای. دیگه دلم نمی خواد با این اشتباها زندگی کنم. یا برگرد و از زندگیم برو بیرونننننننننننننننننننننننننننن.

Tuesday, April 05, 2005

Ù­
همان حرفهای تکراری...



:


^^[